رویاهایت را در هر لحظه دنبال کن . نگذار شرایط برای تو تصمیم بگیرند .



بنابه سنت سالهای گذشته، چند روز مانده به پایان سال شاگردان مدرسه شیوانا به عیادت بیماران رفتند تا آمدن فصل بهار و سال نو را به آنها مژده دهند و باعث خوشحالی و ایجاد انگیزه ی بهبودی در آنها شوند به این امید که برای مدتی هر چند کوتاه دردهایشان را فراموش کنند . 

در جمع ، شاگردان به همراه شیوانا با تعریف خاطرات خنده دار و ایجاد فضای شاد ، حال و هوای آنها را عوض کردند .

در این بین جوانی را بر روی تخت خوابیده بود . عصایش را به دیوار تکیه داده و اشک می ریخت. 

شیوانا متوجه او شد و به کنارش رفت و حالش را پرسید . 

جوان گفت : حال و روزم را که می بینید! 

از بچگی عاشق کوه و طبیعت ‌بودم .

در نوجوانی در کوهنوردی خبره شدم ودر اوایل جوانی به عنوان راهنمای کوهنوردان ،مشغول به کار شدم . 

از اینکه در طبیعت بودم و از کارم لذت میبردم ،خیلی راضی و خوشحال بودم.

تا اینکه سال گذشته به دلیل سقوط از کوه یک پایم را از دست دادم و از کاری که دوست داشتم و طبیعتی که عاشقش هستم ، دورماندم. 

حالا بقیه ی عمرم را باید کنج اتاقی بمانم و تمام رویاهایم را فراموش کنم. شاد بودن دیگر برایم مفهومی ندارد .

شیوانا دست بر پشت جوان گذاشت و کمکش کرد بنشیند . با لبخند به او گفت : 

زمانیکه با دری بسته روبرو میشوی که قفل زده شده ، مطمئن باش این قفل کلیدی برای باز شدن دارد . 

بگرد و کلید را پیدا‌کن !

تو حالا با روحیه مثبت خود، پر از شور نشاط ، قدرت درون خودت را بالا ببر . به توانایی هایت شک نکن . 

بیا در جمع دوستانت و با شادی ،نیروی درونت را تقویت کن و سال جدید را با اقدامات جدیدبرای رسیدن به رویاهایت شروع کن. 

جوان صورتش از اشک پوشیده شد . اما اینبار اشکها از سر شوق و نگاهی تازه به زندگی بود . دست در دست شیوانا در حالیکه چشمانش از نور امید ، برق می زد 

به سمت جمع راه افتاد .


زندگی کن ، عمری که داری مال خود تست !


جوانه های ریز شمشادها و برگهای کوچک و سبز باطراوت درختان، نشان از آمدن بهار و زندگی دوباره داشتند . ولی  مردجوان سیاهپوش انگاری در خانه ی مادرش پناه گرفته بود و حاضر نبود نو شدن ها را ببیند و زندگی را از سر بگیرد .

آشنایان و اهالی محل می دانستند که بعد از مرگ همسرش ،لبخندی روی لبانش ننشسته ولباس عزا را از تن در نیاورده است. 

مادرش هر کاری از دستش بر می آمد، انجام داده بود تا او به زندگی عادی برگردد ، اما موفق نشده نبود .

 بنابراین از شیوانا درخواست کرد به منزلش آمده و با پسرش صحبت کند .

شیوانا با آرامش با مرد جوان شروع به صحبت کرد: 

شنیده ام همسرت را خیلی زود از دست داده ای . ناراحتی و رنج تو از این اتفاق قابل درک است ، اما چرا حاضر نیستی این عزاداری را به پایان برسانی و به‌زندگی عادی برگردی؟ 

مرد پاسخ داد : من و همسرم خیلی به هم علاقمند بودیم . مرگ او باعث شد از زندگی دل بکنم و با یادش خوش باشم.‌

تصمیم گرفتم با تنهاییم روحش را راضی نگهدارم و وفاداریم را به او ثابت کنم .  

 شیوانا به او گفت : 

 ظرف زندگی هر کس با پیمانه های مشخصی پرمی شود که متعلق به اوست . 

حال اگر محتویات پیمانه را دور بریزد و یا به هر دلیلی برای پر کردن ظرف استفاده نکند ، تنها خودش صدمه می خورد و ظرفش خالی می ماند .  

هیچکس نمیتواند از محتوی ظرفش به دیگری هدیه و یا قرض بدهد . 

جام زندگی همسرت پر شد و در دنیای دیگری به سر می برد ولی تو در این دنیا در حال شکستن جام زندگیت هستی .


به دنیاهای دیگر کاری نداشته باش . 

روح عاشق، از شادی و خوشی معشوق شاد میشود . 

 دست از این حال بردار و زندگی جدیدی را شروع کن . آن وقت است که میتوانی 

دوباره آرامش را در درونت تجربه کنی. 

 

در چشمان مرد جوان برق امیدی نمایان شد . انگار تازه از خواب بیدار شده و تصمیم گرفته بود زندگی تازه ای را آغاز کند .


لبخند بزن .

لبخند بزن .

در کلاس درس شیوانا از شاگردانش پرسید : به نظر شما بهترین راه ارتباط گرفتن با دیگران چیست؟

شاگرد زرنگ کلاس گفت : 

باید در زمینه های مختلف اطلاعاتی داشتی باشیم تا برای صحبت کردن با هر شخصی ، حرفی برای گفتن داشته باشیم .

دیگری گفت : 

برای برقراری ارتباط با دیگران باید بیان خوبی داشته باشیم تا بتوانیم تاثیر گذار باشیم.

شاگردی از انتهای کلاس با طنز گفت : 

برای جذب شخص مورد نظر ،باید درباره ی مسائل مورد علاقه اش حرف بزنی ، از زمان مناسب برای صحبت کردن استفاده کنی و مواظب باشی تا بقیه گوی سبقت را از تو نگیرند و عقب نمانی !

شیوانا لبخندی زد و گفت : 

هر کدام از شما به نکته ی خوبی اشاره کردید . اما با وجود تمام مهارت ها و فنون مختلف ، بهترین راه ارتباط گرفتن با دیگران و جذب انرژی های مثبت، لبخند زدن است .

اگر شما با چهره ی جدی ، عبوث و یا گرفته با کسی رودررو شوید ، نه تنها برای مخاطب خود جذابیتی ندارید بلکه هر حسن و مهارتی که داشته باشید ،به نظر نخواهد آمد.

اما زمانی که با روی باز و لبخند با فرد یا افرادی رو در رو شوید ، پیام مهر و شادی را به آنها منتقل می کنید .

این شادی و لبخند از قوانین آینه های موازی پیروی کرده و جذب و انتقال انرژی های مثبت مکررا ،تکرار می شود و باعث حال خوبِ خود و دیگران می شوید. 

پس همیشه لبخند بزنید وآن را گوشه ی لبانِ خود بنشانید . 



هیجان زدگی از چیزهای کوچک با هیجان زدگی از چیزهای بزرگ برای انسان طبیعی ،یکسان است.


 بعد از یک روز همراهی از مدرسه تا دهکده ،طبق قراری که شیوانا با شاگردانش داشت ،در فضای باز زیر آسمان پر ستاره ، دور آتش حلقه زده بودند و مشتاقانه منتظرآموزه ی مشاهداتشون بودند . 

شیوانا از آنها خواسته بود در این حرکت گروهی سعی کنند بیشتر به افراد شاد و  محیط اطرافشون دقت کنند و بالاترین میزان هیجان را که میبینند تعریف کنند. 


بالاخره او سکوت را شکست و گفت :

چه کسی میخواهد صحبت را شروع کند؟


جوانی که روبروی شیوانا نشسته بود ، دستش را بالا برد و گفت : 

وقتی از جنگل زیبای درختان بلوط و افرا عبور میکردیم تا به دهکده برسیم ، صدای خنده ی دختری جلب توجهم کرد که سرمست از این همه زیبایی طبیعت دنبال پروانه ی آبی می دوید، از آب رودخانه خرگوش سفید کوچکی را که در سبدش گذاشته بود، سیراب می کرد و در حالیکه گلها را می بویید ،چرخ زنان و خندان از جنگل خارج شد . 


بغل دستی او اینبار شروع به تعریف کرد : 

در جاده ی دهکده که حرکت میکردیم ، پسر کدخدا را دیدم که سوار بر اسب و خیلی خوشحال بود ، علت را پرسیدم . جواب داد: امروز بهترین روز زندگی من است. پدرم این اسب را به من هدیه داده و دختر مورد علاقه ام به درخواستم جواب مثبت داده است. می روم به مادرم خبر دهم. 


 دیگری گفت : نزدیک دهکده کارگری را دیدم که با وجود کار سخت ، در حالیکه  آواز میخواند و میرقصید، مصالح را جابه جا میکرد و به دست استاد بنا می رساند . او هم با خوشرویی همراهیش می کرد. 


شاگردی از آنسوی آتش صحبت را ادامه داد : در ورودی دهکده چند کودک مشغول بازی بودند و برای گرفتن میوه ی کاج با هیجان می دویدند و از خوشحالی چنان جیغ می زدند که انگار شادترین آدم های روی زمین هستند و میخواهند بزرگترین گنج دنیا را به دست بیاورند .


بعد از چند لحظه سکوت شیوانا در ادامه‌ی صحبت آنها گفت : 

عزیزانم ، همه شما که از دیده هایتان حرف زدید، به نظر خود شاهد هیجانات کوچک وبزرگ درآدمهای مختلف بوده اید . 

با وجود اینکه آنها از نظر سن و موقعیت زندگی متفاوت بودند، اما همگی درحرف های خود به میزان بالا و شدت آن هیجانات و شادی ها ،اشاره کردید . 


پدر بیکاری که بعد از مدتها شغلی پیدا میکند ، همانقدر خوشحال و هیجان زده میشود که حکیمی از کشف یک داروی جدید و یا مادری از شفا یافتن فرزند بیمارش .

همه ما درک واحدی از میزان حس گرسنگی و یا سیراب شدن داریم .


پس این ذات و وجود یکسان انسانهاست که بیشترین مقدار هر حس و هیجانی برای آنها به یک اندازه است و قابل قیاس نیست .


طبیعت و دنیای بیرون ،نسبت به ناراحتی های درونی ما بی تفاوت محض است.


زنی جوان نزد شیوانا آمد و داستانش را اینطور تعریف کرد : 

چند وقتی است غمگین و دل مرده

 شده ام .قبلا همسرم سعی میکرد خوشحالم کرده و حالم را خوب کند اما دیگر هیچ موضوعی شادم نمی کند و زندگی برایم تکراری شده است .

 هر چه ناراحتی خودم را بیشتر نشان میدهم ، از من دورتر میشود و هیچ کاری برای شاد کردن من و تغییر حالم انجام نمی دهد و سعی میکند تا جایی که میتواند بیرون از خانه باشد . به من بگویید چکار کنم . 

شیوانا به او گفت : فرزندم ، شادی یک امر درونی است و حالِ تو به درونِ تو برمیگردد . هیچ کس نمیتواند حال  تو را دگرگون کند . باید خودت بخواهی و تلاش کنی تا از این حال درآمده و شاد باشی . 

به زیباهایی اطرافت دقیق شو ، شکرگزار باش، ببخش و رها کن و تا از دستت بر می آید کارخیر انجام بده و دستگیر نیازمندان باش. 

آنوقت می بینی چقدر روحیه ات شاداب شده ، قوی و خوشحال از زندگی لذت میبری . مطمئن باش با این خصوصیات، همسرت دوباره جذب تو خواهد شد و زندگیتان شیرین میشود .