او که گمان میکنی میداند ، او هم هیچ نمی داند ...


روزی زن جوانی پیش شیوانا آمد و راهنمایی خواست. 

او گفت درهمسایگی آنها زوجی زندگی میکردند. خانم همسایه همیشه از عشق بی اندازه ی همسرش نسبت به او تعریف میکرده و رمز موفقیتش را در دانستن رازهای جذب شوهرش می دانسته است. 

او هم مشتاق دانستن این رازها شده و از خانم همسایه خواهش میکند تا راهکارهایش را به او هم بگوید.

اما با وجود پیاده کردن آن توصیه ها و روش ها در زندگی مشترکش ،متوجه شده که همسرش نه تنها جذبش نشده ، بلکه هر روز فاصله بیشتری از او می گیرد .

تا این که چند روز قبل در کمال ناباوری متوجه می شود که آن زوج از هم جداشده اند!

شیوانا پاسخ داد : 

تو که نسبت به حالات روحی و اخلاقی همسر خود شناخت درستی نداشتی ، چطور انتظار داشتی خانم همسایه شوهرت را بشناسد و راهکار های مناسب را به تو نشان دهد ؟! 

برو و تمام آموزه های او را از ذهنت پاک کن .چشمت را باز کن و همسرت را بشناس 

مهربان و قدردان زحماتش باش 

و با استفاده از قوه ی خلاقیتت، راه جدیدی برای ورود به قلبش بساز.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.