آن شب باران و توفان شدید تمام غرفه ها و وسایلی را که شاگردان شیوانا برای فروش در خیریه در فضای باز و حیاط مدرسه آماده کرده بودند، به هم ریخته بود.
صبح روز بعد ، همه با قیافه های مبهوت به منظره ای که جلوی چشمشان بود نگاه می کردند و به آسمان وباد و بارانش، بد و بیراه می گفتند .
در این بین تنها تعداد کمی از شاگردان، بی سر و صدا شروع به مرتب کردن و نظم دادن به آنجا شدند .
شیوانا که از خوابگاه بیرون آمده و صحنه ی آشفته و سیلاب را دیده بود ، با آرامش به کمک آنها رفت .
ولی بقیه تلاشی برای بهتر شدن اوضاع نمی کردند و همچنان به گلایه های خودشون ادامه میدادند.
یکی از شاگردان به شیوا گفت :
استاد این چه رسم زمانه است ؟! ما قصد داشتیم خیریه ای راه بی اندازیم و کمکی به افراد نیازمند کنیم . ولی آسمان ما را یاری نکرد که هیچ دوباره همه چیز را باید از اول درست کنیم . همه ی زحمات ما به باد رفت !
شیوانا رو به او و دوستانش کرد گفت :
اگر تا شب هم اینجا بایستید ، گله و شکایت کنید هیچ فرقی برای آسمان و بارانش نمی کند . هیچ چیز تغییر نکرده و شما هم به قصد و نیتتان نمی رسیدید.
پس آستینها را بالا بزنید ، به جای گلایه از خلاقیتتان برای درست شدن اوضاع کمک بگیرید و زمان را ازدست ندهید . غصه خوردن ما برای طبیعت ، هیچ اهمیتی ندارد.