آن شب باران و توفان شدید تمام غرفه ها و وسایلی را که شاگردان شیوانا برای فروش در خیریه در فضای باز و حیاط مدرسه آماده کرده بودند، به هم ریخته بود.
صبح روز بعد ، همه با قیافه های مبهوت به منظره ای که جلوی چشمشان بود نگاه می کردند و به آسمان وباد و بارانش، بد و بیراه می گفتند .
در این بین تنها تعداد کمی از شاگردان، بی سر و صدا شروع به مرتب کردن و نظم دادن به آنجا شدند .
شیوانا که از خوابگاه بیرون آمده و صحنه ی آشفته و سیلاب را دیده بود ، با آرامش به کمک آنها رفت .
ولی بقیه تلاشی برای بهتر شدن اوضاع نمی کردند و همچنان به گلایه های خودشون ادامه میدادند.
یکی از شاگردان به شیوا گفت :
استاد این چه رسم زمانه است ؟! ما قصد داشتیم خیریه ای راه بی اندازیم و کمکی به افراد نیازمند کنیم . ولی آسمان ما را یاری نکرد که هیچ دوباره همه چیز را باید از اول درست کنیم . همه ی زحمات ما به باد رفت !
شیوانا رو به او و دوستانش کرد گفت :
اگر تا شب هم اینجا بایستید ، گله و شکایت کنید هیچ فرقی برای آسمان و بارانش نمی کند . هیچ چیز تغییر نکرده و شما هم به قصد و نیتتان نمی رسیدید.
پس آستینها را بالا بزنید ، به جای گلایه از خلاقیتتان برای درست شدن اوضاع کمک بگیرید و زمان را ازدست ندهید . غصه خوردن ما برای طبیعت ، هیچ اهمیتی ندارد.
لبخند بزن .
در کلاس درس شیوانا از شاگردانش پرسید : به نظر شما بهترین راه ارتباط گرفتن با دیگران چیست؟
شاگرد زرنگ کلاس گفت :
باید در زمینه های مختلف اطلاعاتی داشتی باشیم تا برای صحبت کردن با هر شخصی ، حرفی برای گفتن داشته باشیم .
دیگری گفت :
برای برقراری ارتباط با دیگران باید بیان خوبی داشته باشیم تا بتوانیم تاثیر گذار باشیم.
شاگردی از انتهای کلاس با طنز گفت :
برای جذب شخص مورد نظر ،باید درباره ی مسائل مورد علاقه اش حرف بزنی ، از زمان مناسب برای صحبت کردن استفاده کنی و مواظب باشی تا بقیه گوی سبقت را از تو نگیرند و عقب نمانی !
شیوانا لبخندی زد و گفت :
هر کدام از شما به نکته ی خوبی اشاره کردید . اما با وجود تمام مهارت ها و فنون مختلف ، بهترین راه ارتباط گرفتن با دیگران و جذب انرژی های مثبت، لبخند زدن است .
اگر شما با چهره ی جدی ، عبوث و یا گرفته با کسی رودررو شوید ، نه تنها برای مخاطب خود جذابیتی ندارید بلکه هر حسن و مهارتی که داشته باشید ،به نظر نخواهد آمد.
اما زمانی که با روی باز و لبخند با فرد یا افرادی رو در رو شوید ، پیام مهر و شادی را به آنها منتقل می کنید .
این شادی و لبخند از قوانین آینه های موازی پیروی کرده و جذب و انتقال انرژی های مثبت مکررا ،تکرار می شود و باعث حال خوبِ خود و دیگران می شوید.
پس همیشه لبخند بزنید وآن را گوشه ی لبانِ خود بنشانید .
بعد از یک روز همراهی از مدرسه تا دهکده ،طبق قراری که شیوانا با شاگردانش داشت ،در فضای باز زیر آسمان پر ستاره ، دور آتش حلقه زده بودند و مشتاقانه منتظرآموزه ی مشاهداتشون بودند .
شیوانا از آنها خواسته بود در این حرکت گروهی سعی کنند بیشتر به افراد شاد و محیط اطرافشون دقت کنند و بالاترین میزان هیجان را که میبینند تعریف کنند.
بالاخره او سکوت را شکست و گفت :
چه کسی میخواهد صحبت را شروع کند؟
جوانی که روبروی شیوانا نشسته بود ، دستش را بالا برد و گفت :
وقتی از جنگل زیبای درختان بلوط و افرا عبور میکردیم تا به دهکده برسیم ، صدای خنده ی دختری جلب توجهم کرد که سرمست از این همه زیبایی طبیعت دنبال پروانه ی آبی می دوید، از آب رودخانه خرگوش سفید کوچکی را که در سبدش گذاشته بود، سیراب می کرد و در حالیکه گلها را می بویید ،چرخ زنان و خندان از جنگل خارج شد .
بغل دستی او اینبار شروع به تعریف کرد :
در جاده ی دهکده که حرکت میکردیم ، پسر کدخدا را دیدم که سوار بر اسب و خیلی خوشحال بود ، علت را پرسیدم . جواب داد: امروز بهترین روز زندگی من است. پدرم این اسب را به من هدیه داده و دختر مورد علاقه ام به درخواستم جواب مثبت داده است. می روم به مادرم خبر دهم.
دیگری گفت : نزدیک دهکده کارگری را دیدم که با وجود کار سخت ، در حالیکه آواز میخواند و میرقصید، مصالح را جابه جا میکرد و به دست استاد بنا می رساند . او هم با خوشرویی همراهیش می کرد.
شاگردی از آنسوی آتش صحبت را ادامه داد : در ورودی دهکده چند کودک مشغول بازی بودند و برای گرفتن میوه ی کاج با هیجان می دویدند و از خوشحالی چنان جیغ می زدند که انگار شادترین آدم های روی زمین هستند و میخواهند بزرگترین گنج دنیا را به دست بیاورند .
بعد از چند لحظه سکوت شیوانا در ادامهی صحبت آنها گفت :
عزیزانم ، همه شما که از دیده هایتان حرف زدید، به نظر خود شاهد هیجانات کوچک وبزرگ درآدمهای مختلف بوده اید .
با وجود اینکه آنها از نظر سن و موقعیت زندگی متفاوت بودند، اما همگی درحرف های خود به میزان بالا و شدت آن هیجانات و شادی ها ،اشاره کردید .
پدر بیکاری که بعد از مدتها شغلی پیدا میکند ، همانقدر خوشحال و هیجان زده میشود که حکیمی از کشف یک داروی جدید و یا مادری از شفا یافتن فرزند بیمارش .
همه ما درک واحدی از میزان حس گرسنگی و یا سیراب شدن داریم .
پس این ذات و وجود یکسان انسانهاست که بیشترین مقدار هر حس و هیجانی برای آنها به یک اندازه است و قابل قیاس نیست .
در مدرسه اعلام شد آخر هفته مسابقه ی ورزشی برگزار می شود و افراد واجد شرایط بر حسب وزن و قد ، انتخاب می شوند.
یکی از شاگردان اشتیاق زیادی برای شرکت داشت اما به دلیل اضافه وزن ، تصمیم گرفت در این فرصت کوتاه از سریع ترین راه ممکن استفاده کند و به محدوده ی وزن اعلام شده ، برسد .
یک شب مانده به مسابقه ، یکی از شاگردان مدرسه سراسیمه به خوابگاه شیوانا رفت و او را بیدار کرد و بعد از عذر خواهی توضیح داد :
یکی از دوستانم در خوابگاه از دل درد به خود می پیچد ولی اجازه نمیدهد برای درمانش کاری کنیم . حتی حاضر نیست بگوید چه خورده که به این حال افتاده است.
شیوانا به همراه او به خوابگاه شاگردان رفت .کنار جوان نشست و پرسید چه شده که درد امانش را برده است.
او در ابتدا از جواب دادن طفره رفت ولی تسلیم شد و قضیه شرکت در مسابقه را تعریف کرد و گفت : پیش یکی از دوستانم رفتم و از او کمک خواستم تا در کوتاه ترین زمان ممکن به کمترین میزان وزن برسم. او هم معجونی به من پیشنهاد داد و گفت با خوردن چند روز از آن ، می توانم وزن کم کنم و شرایط شرکت در مسابقه را پیدا کنم . حالا با خوردن آن معجون به این حال افتاده ام .
شیوانا دستی به شانه ی جوان زد و گفت :
مگر تو چند روزه اضافه وزن پیدا کرده ای و چربی ذخیره کرده ای که چند روزه هم آن را از دست بدهی ؟
اشتیاقت را برای شرکت در مسابقه درک می کنم ولی راهی را که انتخاب کرده ای اشتباه بوده است.
برای ایجاد تغییر و رسیدن به تعادل و توازن در مورد هر مسئله ای ، از وزن ، عادت ها ، آموزش و یادگیری و .... رسیدن به هدف مورد نظر باید زمان لازم را صرف کرد .
هیچ راه سریع و میانبری به نتیجه ی مطلوب ختم نمی شود . هر کسی هم به تو پیشنهاد کوتاه ترین مسیر را بدهد ، بهترین و درست ترین راه نیست .
بعد از یکی از شاگردانش خواهش کرد حکیم دهکده را برای معالجه دوستش به خوابگاه بیاورد .