زندگی کن ، عمری که داری مال خود تست !


جوانه های ریز شمشادها و برگهای کوچک و سبز باطراوت درختان، نشان از آمدن بهار و زندگی دوباره داشتند . ولی  مردجوان سیاهپوش انگاری در خانه ی مادرش پناه گرفته بود و حاضر نبود نو شدن ها را ببیند و زندگی را از سر بگیرد .

آشنایان و اهالی محل می دانستند که بعد از مرگ همسرش ،لبخندی روی لبانش ننشسته ولباس عزا را از تن در نیاورده است. 

مادرش هر کاری از دستش بر می آمد، انجام داده بود تا او به زندگی عادی برگردد ، اما موفق نشده نبود .

 بنابراین از شیوانا درخواست کرد به منزلش آمده و با پسرش صحبت کند .

شیوانا با آرامش با مرد جوان شروع به صحبت کرد: 

شنیده ام همسرت را خیلی زود از دست داده ای . ناراحتی و رنج تو از این اتفاق قابل درک است ، اما چرا حاضر نیستی این عزاداری را به پایان برسانی و به‌زندگی عادی برگردی؟ 

مرد پاسخ داد : من و همسرم خیلی به هم علاقمند بودیم . مرگ او باعث شد از زندگی دل بکنم و با یادش خوش باشم.‌

تصمیم گرفتم با تنهاییم روحش را راضی نگهدارم و وفاداریم را به او ثابت کنم .  

 شیوانا به او گفت : 

 ظرف زندگی هر کس با پیمانه های مشخصی پرمی شود که متعلق به اوست . 

حال اگر محتویات پیمانه را دور بریزد و یا به هر دلیلی برای پر کردن ظرف استفاده نکند ، تنها خودش صدمه می خورد و ظرفش خالی می ماند .  

هیچکس نمیتواند از محتوی ظرفش به دیگری هدیه و یا قرض بدهد . 

جام زندگی همسرت پر شد و در دنیای دیگری به سر می برد ولی تو در این دنیا در حال شکستن جام زندگیت هستی .


به دنیاهای دیگر کاری نداشته باش . 

روح عاشق، از شادی و خوشی معشوق شاد میشود . 

 دست از این حال بردار و زندگی جدیدی را شروع کن . آن وقت است که میتوانی 

دوباره آرامش را در درونت تجربه کنی. 

 

در چشمان مرد جوان برق امیدی نمایان شد . انگار تازه از خواب بیدار شده و تصمیم گرفته بود زندگی تازه ای را آغاز کند .


روی قول های هیجانی ، حساب باز نکنید .


یک روز آفتابی شیوانا در حال قدم زدن در حیاط مدرسه بود که متوجه همهمه ی گروهی از بچه ها شد که دور دونفر جمع شده بوده اند .

نزدیک آنها رفت ، شاگردان راه را برای استاد باز و ادای احترام کردند . 

از دونفری که مشغول بحث بودند علت را پرسید . 

یکی از شاگردان توضیح داد : 

جناب شیوانا ، چند روز پیش خبر خوشی از خانواده ام رسید و آنقدر هیجان زده و خوشحال بودم که به همه ی دوستانم قول انجام کاری را دادم که حالا می بینم انجامش در توانم نیست. 

از همگی دوستانم بابت قولم عذرخواهی کردم ولی بعضی از آنها قبول نمی کنند و مرا تحت فشار گذاشته اند. 

حال نمی دانم چه کنم ؟!


شیوانا رو به همه گفت : 

عزیزانم ، زمانی که احساسات و هیجانات شما در اوج هستند ، تصمیم گیری نکنید و  قولی ندهید . 

این کار مثل این است که برای پخت غذا آن را روی آتش شعله ور قرار دهید .نه تنها  پخت کامل اتفاق نمی افتد ، بلکه باعث سوزاندن غذا هم میشود وخوردنش نصیب هیچ کس نمی شود . 


اجازه دهید غلیان درون شما فروکش کند و بعد از به آرامش رسیدن فکر کنید و تصمیم بگیرید. 

هر تصمیمی که در شرایط غیر عادی گرفته شود، بر اساس نوسانات روحی و نپخته است و نباید روی آن حساب کرد. 

قول دوستتان را فراموش کنید و حالا با هم در این لحظه، یک تصمیم جدید بگیرید.