روزی زن جوانی پیش شیوانا آمد و راهنمایی خواست.
او گفت درهمسایگی آنها زوجی زندگی میکردند. خانم همسایه همیشه از عشق بی اندازه ی همسرش نسبت به او تعریف میکرده و رمز موفقیتش را در دانستن رازهای جذب شوهرش می دانسته است.
او هم مشتاق دانستن این رازها شده و از خانم همسایه خواهش میکند تا راهکارهایش را به او هم بگوید.
اما با وجود پیاده کردن آن توصیه ها و روش ها در زندگی مشترکش ،متوجه شده که همسرش نه تنها جذبش نشده ، بلکه هر روز فاصله بیشتری از او می گیرد .
تا این که چند روز قبل در کمال ناباوری متوجه می شود که آن زوج از هم جداشده اند!
شیوانا پاسخ داد :
تو که نسبت به حالات روحی و اخلاقی همسر خود شناخت درستی نداشتی ، چطور انتظار داشتی خانم همسایه شوهرت را بشناسد و راهکار های مناسب را به تو نشان دهد ؟!
برو و تمام آموزه های او را از ذهنت پاک کن .چشمت را باز کن و همسرت را بشناس
مهربان و قدردان زحماتش باش
و با استفاده از قوه ی خلاقیتت، راه جدیدی برای ورود به قلبش بساز.
زن و شوهری که بعد از چندسال زندگی مشترک هنوز بچه دار نشده بودند، پیش شیوانا رفتند .
زن گفت : ما زوجی خوشبخت و سلامت هستیم و سعی داریم زندگی خود را با وجود فرزندانمان شیرین تر کنیم .
ولی کائنات نسبت به دعاهای ما بی توجه است و خواسته ی ما را بعد از این سالها اجابت نکرده است.
مرد ادامه داد : جناب شیوانا، ما سعی کرده ایم هر کار خیری که از دستمان بر می آید انجام دهیم تا جوابش را از کائنات بگیریم و با وجود بچه هایمان رنگ زندگی ما عوض شود اما چنین نشده است .
چرا همسایه ما ۶ بچه دارد و از داشتن این تعداد فرزند گلایه مند است در حالی که ما در آرزوی یکی از آنها هستیم ؟!
مگر چه کار نادرستی انجام داده ایم که سزاوار این تنبیه هستیم ؟
شیوانا در جوابشان گفت :
عزیزانم ، امید داشتن برای ادامه ی زندگی ضروری است اما اگر آن را وابسته به امر دیگری کنید ، نتیجه نخواهید گرفت .
دنیا و آنچه دروست با ما نه دشمن است و نه دوست .
کاری را انجام دهید که از ته دل به آن ایمان دارید و با عشق زندگی خود را ادامه دهید . نورامید از گرمای عشق ، به دلتان خواهد تابید .