در سیستم خوب ، کسی نمیتونه بد باشه .


در مدرسه شیوانا ، اتفاق عجیبی افتاده بود و همه درباره اش صحبت میکردند. 
در یکی از کلاسها ، بعد از اعلام نتایج آزمون روز قبل ،استاد از نمرات شاگردان راضی نبوده و از آنها علت را جویا می شود .
هر کدام به این سوال ، پاسخی میدهد .
اما در آخر استاد ناراحت تر از قبل خط کشی به دست میگیرد و مدتی در سکوت ، در کلاس قدم میزند .
بالاخره لب به حرف زدن باز میکند و میگوید : همه ی شما بهانه های خود را برای عدم موفقیتتان، بازگو کردید . 
اما برای من هیچکدام قابل قبول نیست .

چیزی که برایم مشخص است اینست که علیرغم تلاش شماها ، من کم کاری کرده ام  یا روش تدریسم نادرست بوده که در درک و فهم درس مشکل پیدا کردید و انگیزه لازم برای درست درس خواندن را پیدا نکرده اید . 
پس کسی که مستحق سرزنش است من هستم نه شما و مسئولیت آن را میپذیرم!

این خط کش را به دستتان میدهم تا مرا به خاطر خطایم ،تنبیه کنید تا همیشه به یاد قولم بیافتم و به آن پابند باشم. 

شاگردان کلاس بعد از شنیدن این صحبتها از استاد محبوبشان ، اشک در چشمانشان حلقه زده و یک به یک قول به جبران کم کاریشان در مطالعه ی درس را می دهند . 

شیوانا متوجه این قضیه شده و اساتید مدرسه را نزد خود فرا میخواند و روبه همگی آنها میگوید :
باعث افتخار است که چنین استادی در مدرسه ما مشغول خدمت است و تا این حد مسئولیت پذیر می باشد تا راهی را که می داند درست است، دنبال کند. 
این کار باعث ایجاد سیستمی میشود که درست و صحیح بوده و در آن آدم تنبل، کم کار و مسئولیت ناپذیر، پرورش پیدا نمیکند . 
او به جای تنبیه شاگردانش ، روش تدریسش را نامناسب میداند، خودش را در قبال موفقیت شاگردانش مسئول می داند و قصد به اصلاح کردن نحوه ی آموزشش دارد . 
پس وقتی آب در سرچشمه زلال باشد ، در طول مسیر جاری شدن هم زلال باقی خواهد ماند و هر آنچه بر سر راهش باشد می شوید و صیقل می دهد . 
بعد از پایان حرف های شیوانا ، هر یک از اساتید مدرسه به دنبال راهکاری جدید وبی بدیل آموزشی، سکوت کردند .

زندگی کن ، عمری که داری مال خود تست !


جوانه های ریز شمشادها و برگهای کوچک و سبز باطراوت درختان، نشان از آمدن بهار و زندگی دوباره داشتند . ولی  مردجوان سیاهپوش انگاری در خانه ی مادرش پناه گرفته بود و حاضر نبود نو شدن ها را ببیند و زندگی را از سر بگیرد .

آشنایان و اهالی محل می دانستند که بعد از مرگ همسرش ،لبخندی روی لبانش ننشسته ولباس عزا را از تن در نیاورده است. 

مادرش هر کاری از دستش بر می آمد، انجام داده بود تا او به زندگی عادی برگردد ، اما موفق نشده نبود .

 بنابراین از شیوانا درخواست کرد به منزلش آمده و با پسرش صحبت کند .

شیوانا با آرامش با مرد جوان شروع به صحبت کرد: 

شنیده ام همسرت را خیلی زود از دست داده ای . ناراحتی و رنج تو از این اتفاق قابل درک است ، اما چرا حاضر نیستی این عزاداری را به پایان برسانی و به‌زندگی عادی برگردی؟ 

مرد پاسخ داد : من و همسرم خیلی به هم علاقمند بودیم . مرگ او باعث شد از زندگی دل بکنم و با یادش خوش باشم.‌

تصمیم گرفتم با تنهاییم روحش را راضی نگهدارم و وفاداریم را به او ثابت کنم .  

 شیوانا به او گفت : 

 ظرف زندگی هر کس با پیمانه های مشخصی پرمی شود که متعلق به اوست . 

حال اگر محتویات پیمانه را دور بریزد و یا به هر دلیلی برای پر کردن ظرف استفاده نکند ، تنها خودش صدمه می خورد و ظرفش خالی می ماند .  

هیچکس نمیتواند از محتوی ظرفش به دیگری هدیه و یا قرض بدهد . 

جام زندگی همسرت پر شد و در دنیای دیگری به سر می برد ولی تو در این دنیا در حال شکستن جام زندگیت هستی .


به دنیاهای دیگر کاری نداشته باش . 

روح عاشق، از شادی و خوشی معشوق شاد میشود . 

 دست از این حال بردار و زندگی جدیدی را شروع کن . آن وقت است که میتوانی 

دوباره آرامش را در درونت تجربه کنی. 

 

در چشمان مرد جوان برق امیدی نمایان شد . انگار تازه از خواب بیدار شده و تصمیم گرفته بود زندگی تازه ای را آغاز کند .


جایگزین کن !


باغبانی مشغول هرس کردن درختان باغی  بود که شیوانا را در حال عبور دید . 

خودش را به او را رساند و گفت : 

استاد گرامی ، کمکی از شما میخواهم . مدتی است که ازدواج کرده ام و به همسرم علاقمند هستم و با هم زندگی خوبی را شروع کرده ایم .  

اما چند خصوصیت اخلاقیم ناخواسته باعث رنجش شده و او را از من دور میکند.  من تحمل دیدن ناراحتیش را ندارم اما نمیدانم با این افکار و رفتار خود چه کار کنم . 

وقتی از چیزی عصبانی میشوم، چشمم را می بندم و حرفهایی میزنم که نباید بزنم . 

زمانی که از کسی می رنجم ، دیگر نمی توانم با او مثل قبل باشم .

و وقتی درباره ی مسئله ای تصمیمی می گیریم ، ترس از آینده مانع میشود که برای رسیدن به هدف تعیین شده قدمی بردارم . 

شیوانا دستی به شانه ی مرد جوان زد و گفت : 

این که متوجه شدی چه چیزی در وجودت  نیازمند تغییر است ، قابل تقدیر است.

به تو میگویم برای این تغییر چه کار کنی .

جایگزین کن !

این واکنش‌ها در مقابل آدم‌ها، مکان‌ها و وقایع گذشته، حال و آینده زمانی ظاهر می‌شود که انتظارات ما از آن‌ها برآورده نشود.

و اما راه حل رهایی از آنها این است :

 پذیرش را جایگزین رنجش

 عشق را جایگزین عصبانیت 

 ایمان را جایگزین ترس کن.


هیجان زدگی از چیزهای کوچک با هیجان زدگی از چیزهای بزرگ برای انسان طبیعی ،یکسان است.


 بعد از یک روز همراهی از مدرسه تا دهکده ،طبق قراری که شیوانا با شاگردانش داشت ،در فضای باز زیر آسمان پر ستاره ، دور آتش حلقه زده بودند و مشتاقانه منتظرآموزه ی مشاهداتشون بودند . 

شیوانا از آنها خواسته بود در این حرکت گروهی سعی کنند بیشتر به افراد شاد و  محیط اطرافشون دقت کنند و بالاترین میزان هیجان را که میبینند تعریف کنند. 


بالاخره او سکوت را شکست و گفت :

چه کسی میخواهد صحبت را شروع کند؟


جوانی که روبروی شیوانا نشسته بود ، دستش را بالا برد و گفت : 

وقتی از جنگل زیبای درختان بلوط و افرا عبور میکردیم تا به دهکده برسیم ، صدای خنده ی دختری جلب توجهم کرد که سرمست از این همه زیبایی طبیعت دنبال پروانه ی آبی می دوید، از آب رودخانه خرگوش سفید کوچکی را که در سبدش گذاشته بود، سیراب می کرد و در حالیکه گلها را می بویید ،چرخ زنان و خندان از جنگل خارج شد . 


بغل دستی او اینبار شروع به تعریف کرد : 

در جاده ی دهکده که حرکت میکردیم ، پسر کدخدا را دیدم که سوار بر اسب و خیلی خوشحال بود ، علت را پرسیدم . جواب داد: امروز بهترین روز زندگی من است. پدرم این اسب را به من هدیه داده و دختر مورد علاقه ام به درخواستم جواب مثبت داده است. می روم به مادرم خبر دهم. 


 دیگری گفت : نزدیک دهکده کارگری را دیدم که با وجود کار سخت ، در حالیکه  آواز میخواند و میرقصید، مصالح را جابه جا میکرد و به دست استاد بنا می رساند . او هم با خوشرویی همراهیش می کرد. 


شاگردی از آنسوی آتش صحبت را ادامه داد : در ورودی دهکده چند کودک مشغول بازی بودند و برای گرفتن میوه ی کاج با هیجان می دویدند و از خوشحالی چنان جیغ می زدند که انگار شادترین آدم های روی زمین هستند و میخواهند بزرگترین گنج دنیا را به دست بیاورند .


بعد از چند لحظه سکوت شیوانا در ادامه‌ی صحبت آنها گفت : 

عزیزانم ، همه شما که از دیده هایتان حرف زدید، به نظر خود شاهد هیجانات کوچک وبزرگ درآدمهای مختلف بوده اید . 

با وجود اینکه آنها از نظر سن و موقعیت زندگی متفاوت بودند، اما همگی درحرف های خود به میزان بالا و شدت آن هیجانات و شادی ها ،اشاره کردید . 


پدر بیکاری که بعد از مدتها شغلی پیدا میکند ، همانقدر خوشحال و هیجان زده میشود که حکیمی از کشف یک داروی جدید و یا مادری از شفا یافتن فرزند بیمارش .

همه ما درک واحدی از میزان حس گرسنگی و یا سیراب شدن داریم .


پس این ذات و وجود یکسان انسانهاست که بیشترین مقدار هر حس و هیجانی برای آنها به یک اندازه است و قابل قیاس نیست .


انتخاب


"انتخاب "

مردی همراه پسرجوانش نزد شیوانا آمد و گفت :

مدتی است همسرم را از دست داده ام و فرزندانم به جز این پسرم ، با وجود سوگوار بودن سعی دارند به زندگی عادی خود برگردند .

او همچنان در غم و اندوه خود باقی مانده و حاضر نیست کاری بکند . در هیچ جمعی شرکت نکرده، در گوشه ای تنها می نشیند، دعا میکند و اشک میریزد . 

هر قدر با او صحبت میکنم فایده نداشته و بیشتر در سکوت فرو میرود . 

شیوانا رو به پسرجوان کرد و گفت : 

فرزندم ، غم از دست دادن مادر سنگین است و آن را درک میکنم . ولی علت پافشاری و اصرارت را برای ادامه ی عزاداری چیست؟ 

او جواب داد : 

جناب شیوانا، مادرم فرشته ای بود که عطر عشقش در فضای خانه ما پخش می شد و مهر و محبتش را نثار همه ما می کرد .

می خواهم یادش را همیشه در یاد و قلبم زنده نگهدارم . اما پدر و خواهر و برادرانم متوجه این احساس درونیم نمی شوند. 

چرا آنها مثل من سوگوار نیستند؟ مگر مادرم را دوست نداشتند ؟

شیوانا در جوابش گفت : 

پسرم اگر تو کوله بارِ غمِ از دست دادن مادرت را ، تا آخر عمر بر دوش بکشی به این امید که یادش را زنده نگهداری، اشتباه کرده ای .

با این کار خودت را عذاب می دهی و از لذت زندگی کردن محروم می کنی.

انتخاب راه با خودت هست اما چه بهتر روشی را در زندگی انتخاب کنی که با شادی یاد و عشق مادرت را زنده نگهداری .